سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسردگی، برادری را تباه می کند . [امام علی علیه السلام]

حسرت

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 90/1/12 1:20 صبح

بالاخره تموم شد. بعد از سه سال دوری و بی نفسی. رفتم و نفس کشیدم. فقط پیش خودش گریه کردم. هر روز صبح بعد از نماز پای

 

برگشت به خونه رو نداشتم. میرفتم و تو همون جای همیشگی که سه سال بود آرزوشو  داشتم با خودش درد دل می کردم. چه

 

آرامشی. خدایا چرا نمی شد همیشه اینجا باشم؟ چرا؟ کاش جوابشو پیدا میکردم.غبطه میخورم به حال تمام خادماش. با حسرت

 

تمام نگاهشون میکردم. گیج و سردرگم بودم. راه میرفتم و نقس میکشیدم. کاش تموم نمی شد. کاش همیشه غروبهاشو میدیدم.

 

کاش هر وقت که دلم تنگ میشد میتونستم برم و با خودش حرف بزنم و آروم بشم.خدایا .............................

 

اما حرف آخرم این بود که دلمو میذارم پیشت، بازم میخوام دلم اینجا بمونه ............




کلمات کلیدی :