سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه یکی از شما از چیزی که نمی داند، پرسیده شود، از گفتن «نمی دانم» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]

صبر

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 86/6/6 10:34 عصر

کوچه پس کوچه های شهر چراغونی شدن. همه جا جشن و شادیه. همه در انتظاریم. در انتظار موعود. از یه طرف خوشحالیم و از یه طرف دلمون گرفته است. کاش با حضور خودش جشن میگرفتیم. اما چقدر واقعا انتظار میکشیم؟ خود ما نمیتونیم این همه انتظار رو تحمل کنیم. آقا جون صبرت خیلی زیاده. کاش بین ما بودی. کاش ………

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست

توفان زده ام راه نجاتی بفرست

فرمود که با زمزمه ی "یا مهدی"

بهر گل نرگس صلواتی بفرست.

 

امشب که عطر آگین فضا از بوی نرگس میشود

امشب سر و دست و دلم از شوق بی حس میشود

امشب به سیمای دلم سیمای دلبر میکشم

امشب شراب عشق را با خمره اش سر میکشم

 

میلاد امام عصر رو خدمت همه ی دوستان عزیز تبریک عرض میکنم.

به امید ظهورش




کلمات کلیدی : دلتنگی

پیامبر حسین (ع) 2

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 86/6/6 9:26 صبح

 

 

 

بسم رب المهدی

 

 

او از همه به پیامبر شبیه تر بود و از همه به پدرش نزدیکتر .شاید به  خاطر همین

در کربلا زیر پای پدر دفن شد . آن چنان که ضریحش با ضریح امام حسین ممزوج شد

شاید شنیده اید که ضریح امام حسین شش گوشه دارد .

 

 

علی از پدرش انگور خواست . کجا ؟ تاکستان ؟ نه ! حسین از ستون مسجد انگور گرفت

و داد به علی که اصلا تاب بی تابی اش را نداشت. مگر حسین چه کم دارد از صالح که

از کوه شتر بیرون می آورد.

 

 

مسیحی دوان دوان آمد به مسجد النبی . گفتند از مسجد بیرون برو این جا جای مسلمانان است .

گفت (( دیشب خواب دیدم  پیامبر شما را و مسیح را .مسیح گفت اسلام اختیار کن . اختیار

کردم . حالا آمده ام خدمت نزدیک ترین شما به پیامبرتان تا مسلمان شوم.))  همه حسین را

نشان دادند . مرد خوابش را برای حسین گفت .حسین علی را صدا زد .مرد علی را که دید

گفت (( خودش است . پیامبر است .)) خودش را انداخت روی پای علی  و گفت :

(( خوش آمدی یا رسول الله )).

 

 

مسافری در مدینه پرسید : کاروانسرا دارد اینجا ؟ راهنمایی اش کردند . رفت تا رسید

به در باز خانه ای. نوجوانی سراسیمه  و پابرهنه آمد استقبال ، از همان قاب در .

بعدا فهمید کاروانسرا خانه علی پسر حسین است و پابرهنه مهمان نواز همان علی .

 

 

سیف بن ذی یزن اسبی به نام عقاب هدیه کرد به پیامبر . بعد از پیامبر اسب

به امیر المومنینرسید بعد از او به امام حسن و بعد به امام حسین .

حسین که ذوالجناح را  داشت  عقاب را داد به علی اکبر. و عقاب دوباره مرکب

پیامبر شد این بار صد سال بعد.

 

 

مادر علی لیلا دختر میمونه دختر ابوسفیان است . پدربزرگ مادری اش هم نواده ی

ثقیف است.یک روز معویه از اطرافیا ن پرسید: (( چه کسی برای خلافت از همه

بهتر است ؟ )) همه گفتند : تو ای معاویه . و معاویه گفت : (( سزاوار خلافت ،

علی اکبر حسین است که پدر بزرگش رسول خداست ، شجاعت از بنی هاشم دارد

وسخاوت  از بنی امیه و جمال و فخر و فخامت از ثقیف . )) ای کاش معاویه

همان قدر که می فهمید عمل می کرد .

 

 




کلمات کلیدی : حکایات آموزنده

پیامبر حسین (ع) 1

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 86/6/5 1:6 عصر

بسم رب المهدی

 

دنیا بناست روی ستونهایی که زیاد نیستند و مجبورند تحمل کنند همه سنگینی بار دنیا را .

 

گاهی اما دنیا قدر این ستونها را نمی داند و گاهی پا را فراتر می گذارد از ندانم کاری.

 

علی پسر بزرگ حسین (ع) هرچند سرور جوانان دوره خودش بود ، هرچند بهترین

  

داشته های عقبی و دنیای حسین بود اما دنیا پا را فراتر نهاد از ندانم کاری و شد آنچه نباید

 

می شد هرچند تاریخ زندگی زندگی علی اکبر در نور پرفروغ حضرت امیر المومنین ،

 

امام حسن و امام حسین کمی ناپیداست اما آنچه پیداست این که همین ها که از تاریخ مانده

 

نظر به بزرگی و بزرگواری و جوانمردی جوان حسین دارد . 

 

اولی پسر حسین به دنیا آمد. یازدهم ماه شعبان ، ماه پیامبر . شاید به همین خاطر

 

این قدر شبیه پیامبر بود.بچه را گذاشتند  توی دامان پدربزرگش،

 

علی پرسید اسمش را چه گذاشتید ؟ حسین سرش را انداخت پایین و گفت اگر هزار پسر

 

 داشته باشم ، اسم همه را علی میگذارم . 

 

علی که به دنیا آمد جبرئیل  آمد و نشست کنار گهواره اش. آن قدر شبیه پیامبر بود

 

 این پسر که انگار  یاد شیرین بیست و سه سال  هم راهی با پیامبر از خاطر

 

 جبرئیل می گذشت . جبرئیل خوشحال بود انگار که ولادت پیامبر باشد دوباره . 

 

پیامبر که رفت پیش خدا همه ناراحت شدند . اما بی تابی حسین که کودکی بیشتر نبود

 

چیز دیگری بود. بغض و گریه هایش آتش می زد به زمین و آسمان . شاید

 

 به همین خاطر خدا پیامبری کوچک تر به او داد ، علی اکبر . تا زخم دوری پیامبر را دوا کند .

 

لیلا چه خوشبخت زنی است ! در خانه هم حسین دارد  هم علی .که حسین شبیه علی است . 

 

هم پیامبر دارد ، که پسرش شبیه پیامبر است . فقط فاطمه همه را با هم داشت. 

 

عبد الرحمن که به علی سوره حمد را یاد داد ، حسین (ع) دهانش را پر از در کرد و گفت  :

 

حق  و قدر معلم بیش از این هاست .همین عبد الرحمن بعد از آن می نشست 

 

 و گوش میکرد  حمد خواندن  علی اکبر را .

 

 می گفت صدای پیامبر است انگار ، زیباترین صدا .

 

 

 

 




کلمات کلیدی : حکایات آموزنده