اوضاع ما
ساعت هفت غروب.داشتم بر میگشتم خونه. تو تاکسی نشسته بودم. رادیو روشن بود و رادیو پیام مسیرهای ترافیک رو اعلام میکرد. آخه من نمیدونم کجای این شهر ترافیک نداره.مردیم از این ترافیک و دود.من که دیگه نمیتونم نفس بکشم.البته خدا رو شکر که دیشب به اندازه کافی تو خوابی که میدیدم نفس عمیق کشیده بودم(کوچه های ..........)
مسیر های ترافیک رو شنیدم. چاره چیه.مسیر دوم رو که سوار شدم قسمتیش تو همین ترافیک سنگین بود و چاره ای جز تحمل نداشتم. کتاب رو از تو کیفم در آوردم و با نور چراغ خیابون و کمی هم نور موبایل شروع کردم به خوندن.حداقل روانم در امان می موند اینطوری.اما نشد متاسفانه. مسئله ی دیگه که همیشه ذهنم رو مشغول میکنه با روشن شدن ضبط آقای راننده دوباره تداعی میشه. باز هم میرم تو فکر. جوون هم نبود. همیشه با خودم میگم آخه شنیدن این آهنگهایی که جز افسردگی چیزی به آدم انتقال نمیده چه لذتی داره واقعا؟ آهنگهایی که تمام مشکلات و سختیهای زندگی رو یادآور میشن و انگار عین یه پتک می کوبن تو سر آدم. دلم میخواست داد میزدم. بابا اگه ما نخوایم گوش کنیم کی رو باید ببینیم. چرا اصلا اوضاع باید اینطوری باشه؟ چرا تو هر قشری باید شاهد این مسائل باشیم؟ انگار همه دچار نوعی یأس شدن. دلم میخواست داد بزنم و بگم آقا خاموش کنید لطفا. اما حیف که نمیشد.
آخه متاسفانه نمیشه با هر کسی ..........
من هی میخوام به خودم انرژی مثبت بدم باز صحنه های اینطوری رو که میبینم فکرم به هم میریزه. تأسف میخورم. چرا باید اوضاع روحیمون اینطور باشه؟ همش غم. همش غصه.
همه ممکنه به اندازه ی خودشون تو زندگی مشکل داشته باشن. شکست عشقی خورده باشن. اما دلیل نمیشه صبح تا شب شاهد موسیقیهایی این چنین و با این مضامین باشیم.
کاش اینطور نبود.
کلمات کلیدی :