ارسالکننده : یوسف زهرا در : 88/10/30 6:13 صبح
به نام خدا
داستان درباره ناخدایی است که در دوران بازنشستگی خود ، کشتی کوچکی را که حامل گردشگران روزانه به جزیره شتلاند بود ، هدایت می کرد .
در یکی از سفرها ، اکثریت مسافران کشتی جوان بودند . وقتی آنها ناخدا را قبل از حرکت کشتی در حال دعاکردن دیدند ، به او خندیدند ، چون روز آفتابی و هوای خوبی بود و دریا نیز آرام بود
در حالیکه مدت زیادی از حضور آنها در کشتی نگذشته بود ، ناگهان طوفان شدیدی وزیدن گرفت و کشتی بطور وحشتناکی شروع به تکان خوردن کرد.
مسافران وحشت زده ، به سوی ناخدا آمدند و از او خواستند که در مراسم دعای آنها شرکت کند. اما او جواب داد : من دعایم را وقتی که دریا آرام بود کردم . حال که ناآرام و خشن شده است ، من در کشتی ام هستم ( منظور اعتماد و اعتقاد به خداست)
درسی که باید از این داستان بگیریم اینست که :
اگر ما در لحظه های آرام و خوشی هایمان در طلب خدا نباشیم ، به احتمال زیاد در مواقع ضرورت وزیر فشار دشواریها و سختیها نیز اورا نخواهیم یافت . و بطور یقین در وحشت و اضطراب خواهیم بود
اما اگر یادبگیریم که در لحظه های آرام و خوشی نیز با اعتقاد تمام به یادش باشیم مطمئنا به هنگام دشواری و سختی حضور او را (خدا) در کنار خویش احساس خواهیم کرد .
و دست آخر اینکه اَلا بِذِکرالله تَطمَینَ القُلوب آمین .
امیدوارم همیشه ایام و در سایه عنایات حضرت صاحب الزمان (عج) این آرامش را داشته باشید .
یا علی
کلمات کلیدی :
ترجمه
ارسالکننده : شمیم یاس در : 88/10/18 3:21 صبح
دستور زبان عشق |
دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیامی توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد
|
شعری از قیصر امین پور
گاهی اوقات بیشتر به شعر رو میارم ....
تقصیر عشق بود |
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت با رعد سرفههای گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق آمد به گرد طایفهی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت در گوشهای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بیشمار باید به بیگناهی دل اعتراف کرد |
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : شمیم یاس در : 88/10/12 2:22 صبح
بسم رب الحسین
عکسها حرفه ای نیستن.با گوشی گرفتم. اما خیمه های قشنگی درست کرده بودن و زمین خاکی ............
خیمه هایی که یکی یکی خالی شدن و ......
در حالی که بعضیا در حال عکس گرفتن از خیمه ها بودن ،چشمم به پرچم سبزی افتاد که بین زمین و آسمون بود و نور خاصی
بهش میتابید.متاسفانه اینجا کیفیتش خیلی مشخص نیست.اما واقعا زیبا بود
این هم شام غریبان و دلتنگی .......... موقع برگشت به خونه
خدایا چی کشید زینب ...................
ما که تحمل یه دلتنگی رو نداریم ........خدایا صبرم رو زیاد کن. همین.مگه یه دل چقدر طاقت داره.کاش گوشه ای از صبر بندگان بزرگت رو داشتیم....
کلمات کلیدی :
یادمان