شمع جمع شاپرکها
شمع جمع شاپرکها
پای خود را می گذارم در حرم
از دلم پر می کشد اندوه و غم
با کبوترهای گنبد می روم
توی خال آسمان گم می شوم
شمع را یک باره پیدا می کنند
شمع جمع شاپرکهایی رضا
ای کلید ساده ی مشکل گشا
آن گل زیبا گل خوشبو تویی
ای رضا جان ضامن آهو تویی
تا بگیرم اوج خوشحال و رها
می شود چتر دو بالم سایه ات
شاعر: محمد عزیزی (نسیم)
یادش بخیر. نوروز داره نزدیک میشه و یاد نوروز سال پیش افتادم. داشتم کتابها رو مرتب میکردم که چشمم افتاد به کتابی که پارسال از کتاب فروشی حرم امام رضا خریدم. شب بود و دیر وقت. بعد از شام با دوستم رفتیم حرم. اول یه سر رفتیم کتابفروشی و چند تا کتاب خریدیم. این کتاب رو هم همون موقع خریدم. تو یه کنج خلوت نشستیم. دلم میخواست این لحظات هیچ وقت تموم نشه. چه حال و هوایی بود. بوی عطر حرم امام رضا آدم رو دیوونه میکنه. وقتی میری مشهد دلت میخواد همیشه همون جا باشی. خدا رو شکر میکنم که باز هم دارم میرم مشهد. زیارت. خدایا واقعا ممنونم.
کلمات کلیدی : دلتنگی