دعوا بر سر ترک شیرازی
بسم رب المهدی
سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه دوستان عزیز تر از جانمان .
خواستم یه غزل از خودم بنویسم ، ولی این قانعم نکرد . گفتم یه حکایت بنویسم به همراه شعر خودم در مورد آن حکایت.
می گویند که دعوایی بین حافظ و صائب تبریزی و شهریار و یه دوست گمنام بر سر * ترک شیرازی * بوده و بدین قرار است :
به قول حضرت حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
و صائب در جواب چنین میگوید:
هر آنکس چیز میبخشد، ز جان خویش میبخشد
نه چون حافظ که میبخشد، سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
و شهریار در جواب میگوید:
هر آنکس چیز میبخشد بسان مرد میبخشد
نه چون صائب که میبخشد سر و دست و تن و پا را
نه چون صائب که میبخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور میبخشد
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
و دوستی گوید:
هر آنکس چیز میبخشد ز زعم خویش میبخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا
نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را...
__________________
و اما بنده نیز خواستم یک طرف این دعوا باشم ، حالا یا برنده می شویم یا نه ..... با این شعر:
همه یک چیز بخشیدند بر آن مه روی زیبا را
یکی جسم و یکی روح یکی پوچ و دگر شهر بخارا را
تمام بخشش اینها ، شود فانی به دنیاشان
نباشد کار دلبر را ، که خواهد دین و عقبی را
ولی در مسلک ما معنی بخشش چنین نیست
که هر چه از زبان آید ، ببخشیم آن اعزا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
جهان بخشم به خالش تا نمایم او جهان آرا
تقدیم به همه دوستان عزیز
کلمات کلیدی : سرود دل