سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند آن است که اندازه خود را بشناسد و در نادانی آدمی همین بس که اندازه خود را نشناسد [امام علی علیه السلام]

بدون شرح

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 85/8/5 3:20 صبح

  


کلمات کلیدی :

خدا را باور داشته باشیم

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 85/8/5 2:50 صبح


داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از

 سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود

 می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود


شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود

 اصلا دید نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود


همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که

 به سرعت سقوط میکرد از کوه پرت شد


در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک

 مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت


همچنان سقوط می کرد و در ان لحظات ترس عظیم همه رویدادهای خوب و بد زندگی به

 یادش آمد


اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است ناگهان احساس کرد که طناب به دور

 کمرش محکم شد بدش میان آسمن و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود

 ودر این لحظه سکون برایش چارهای نماند جز انکه فریاد بکشد:


((خدایا کمکم کن))


ناگهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد:


((از من جه می خواهی؟))


-- ای خدا نجاتم بده!


-- واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟


- البته که باور دارم


-- اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن


یک لحظه سکوت.. و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد


گروه نجات میگویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند


بدنش از یک طناب آویران بود و با دستایش محکم طناب را گرفته بود و او فقط یک متر از

 زمین فاصله داشت

 




کلمات کلیدی :

نیایش

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 85/8/5 2:47 صبح

بسم رب المهدی

  

        خداوندا شبم را روز گردان........ چو روزم بر جهان پیروز گردان

   شبی دارم سیاه از صبح نومید......درین شب روسپیدم کن چو خورشید

       تویی یاری ده فریاد هر کس............به فریاد من فریاد خوان رس

       به آب دیده طفلان معصوم............به سوز سینه پیران مظلوم

         به داور داور فریاد خواهان......... به یارب یارب صاحب گناهان

       بدان حجت که دل را بنده دارد......بدان آیت که جان را زنده دارد

     به محتاجان در بر خلق بسته......به مجروحان خون در دل نشسته

        به دور افتادگان از خانمان ها....... به واپس ماندگان از کاروانها

        به وردی کز نو آموزی بر آید..........به آهی کز سر سوزی بر آِید

          به مقبولان خلوت بر گزیده......... به معصومان آلایش ندیده

به هر طاعت که نزدیکت صواب است.......به هر دعوت که پیشت مستجاب است

        که رحمی بر دل پر خونم آور............. وزین گرداب غم بیرونم آور

                                         

                          مستجاب الدعوه باشید. انشاالله

                           اللهم عجل لولیک الفرج به حق ام المصائب

    




کلمات کلیدی :

عید فطر

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 85/8/3 1:54 صبح

بسم رب المهدی

 

                                                                    

 

 

عارف وارسته ملکى تبریزى درباره عید فطر آورده است:



«عید فطر روزى است که خداوند آن را از میان دیگر روزها بر گزیده است و ویژه هدیه
 بخشیدن و جایزه دادن به بندگان خویش ساخته و آنان را اجازه داده است تا در این روز نزد
 حضرت او گرد آیند و بر خوان کرم او بنشینند و ادب بندگى بجاى آرند، چشم امید به درگاه او
 دوزند و از خطاهاى خویش پوزش خواهند، نیازهاى خویش به نزد او آرند و آرزوهاى خویش از
 او خواهند و نیز آنان را وعده و مژده داده است که هر نیازى به او آرند، بر آوره و بیش از آنچه
 چشم دارند به آنان ببخشند و از مهربانى و بنده‏نوازى، بخشایش و کارسازى در حق آنان روا
 دارد که گمان نیز نمى‏برند.»
 



کلمات کلیدی :

توکل

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 85/8/3 1:23 صبح

خدایا !

 

بگذار هر چه بر من می رود از مصیبت تا شادمانی همه را هدیه ای از سوی تو بدانم که بدان ها مرا به امتحان گذارده ای تا به کلاسی بالاتر در مدرسه عشق و ایمان و توکل قدم بگذارم.


کلمات کلیدی :

آرامش

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 85/8/3 1:22 صبح

 

خدایا مرا بیامرز

و به من آرامش ماندگار ببخش

که عشق و سکوت و داراییهایم

به من نمی دهند بی حضور مدام مهربانی تو


کلمات کلیدی :

انتظار

ارسال‌کننده : شمیم یاس در : 85/8/3 1:21 صبح

 

همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم

همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم

وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت

چه بخندم چه بگویم چه بسازم چه بسوزم

گفتنی نیست که گویی ز فراقت به چه حالم

حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم


کلمات کلیدی :

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >